Monday, August 04, 2003

Thu Nov 28, 01:25:33 AM

نگاهي کلي به بحث فمينزم

آيا قبول داريم که هر انساني از حقوق اوليه مانند حق زندگي..حق تحصيل..تامين اجتماعي..بهداشت...بايد بهره مند باشد؟‌آيا قبول داريم که انسانها بايد بتوانند آزادانه فکرکنند و به دليل افکارشان مجازات نشوند؟ آيا قبول داريم که گزينش افراد براي هر شغلي بايد صرفا مبتني بر استعداد و تجربه و دانش شخص باشد؟

اگر حقوق اوليه انسان ها را قبول داشته باشيم آيا مي توانيم بگوييم که اين حقوق را فقط براي نيمي از آنها قبول داريم؟‌چه زن و چه مرد؟

اگر اين حقوق را براي همه قبول داريم به گمان من پيش کشيدن بحث فمينيسم موردي ندارد. انسان ها اول انسان هستند و بعد زن يا مرد. هر کدام حق دارند که توانايي ها و استعدادهاي خود را شکوفا کنند و به بهتر شدن جامعه کمک کنندو جامعه نيز بايد که از پتانسيل موجود در هر فردي به بهترين نحو استفاده کند.

آيا اگر در جامعه اي قوانين انساني پايمال شوند بايد براي مبارزه با بي عدالتي ملاک جنسيت کسي باشد که حقوقش مورد تجاوز قرار گرفته؟ ‌آيا زنان بايد در برابر اعدام و شلاق زدن مردها و گرداندنشان بر روي الاغ سکوت کنند صرفا براي اينکه آنها مرد هستند و مردها بايد چشمشان را بر روي سنگسار و تجاوز به زنان زنداني و تحقير روزانه زنان در خيابان ها ببندند صرفا براي اينکه مجازات شوندگان زن هستند؟

اگر تک تک ما به خودمان و ديگران به عنوان انسان نگاه کنيم و آنچه را که بر خود روا نمي بينم بر ديگري هم روا ندانيم جايي براي اين بحث ها نمي ماند. اما چرا اين جامعه ايده آل به وجود نمي آيد؟‌چرا به هر عنواني که شده زن و مرد تافته هاي جدا بافته محسوب ميشوند و هزاران علت بيولوژيکي و ماورا طبيعي براي اختلاف بين زن و مرد و حق استثمار زن به هم بافته ميشود؟ حدس بزنيد!!!اگر نيمي از جامعه به جان نيم ديگر بيفتند و سر هر چيزي با هم دعوا داشته باشند چه کسي سود مي برد؟

دو گلادياتو ر را در نظر بگيريد که با هم مي جنگند. آحر سر يکي پيروز ميشود و به فرمان سزار آن ديگري را مي کشد. آيا در واقع برنده است يا بازنده؟ ‌شايد امروز جانش را نجات داده باشد اما روزي ديگر به دست گلادياتوري ديگر کشته خواهد شد و تا آن روز زندگيش جز اسارت و بدبختي نخواهد بود. جنگ و مرگ هر دو نيز جز براي برآوردن اميال ديگران نبوده. به گمان من هر دو بازنده هستند.

ما هم تا زماني که از مسائل اصلي که جامعه را از درون مي خورد مانند فقر ..فساد ...عارت منابع طبيعي مان..سرکوب آزادي ها و ....دور بمانيم و در عوض با جنس مخالف دعوا کنيم سرنوشتي حز همان دو گلادياتور نخواهيم داشت. بايد که عدالت را براي همه بخواهيم. هم با ديگران مانند انسان رفتار کنيم و هم توقع داشته باشيم که با ما مانند انسان رفتار کنند.

نگاهي که زن را ضعيفه و مرد را پهلوان پنبه ميداند به چه کاري مي آيد؟ اين منطق مسئوليت ها را تماما به دوش مرد مي اندازد و زن را به کنج خانه سوق ميدهد. اين نگاه زنها را سمبل هاي سکس و گناه و مردان را جانوراني ميداند که به عير از تحريک شدن با مو وساق پا و تق تق کفش و چادري که روي سينه مي لغزد دغدغه ديگري ندارند. اين نگاه هم براي زن تحقير آميز است و هم براي مرد.

روي ديگر سکه قوانين حاکم بر جامعه است. ماهر چه آگاه باشيم و بخواهيم با ما مانند انسان رفتار شود باز در گير قوانين ضد انساني حاکم بر جامعه هستيم. اين قوانين چه براي زنان و چه براي مردان بايدعوض شوند و هر گونه تبعيض بايداز ميان برداشته شود. در آن موقع است که ميشود توانايي هاي انسان ها را محک زد.آيا بايد فقط به فکر قوانيني باشيم که به جنسيتمان مربوط ميشود يا آزادي و برابري را براي همه ميخواهيم؟

خلاصه کلام اين که اگر انسان بودن را ملاک قرار بدهيم احتياجي به فمينيزم و ماچوييزم و ايسم هاي ديگر نيست. به خودمان و جنس مخالف هم مانند انسان نگاه کنيم و مثل انسان رفتار کنيم. آنچه بر خود روا نمي بينيم بر او هم روا نبينيم.از جامعه هم بايد توقع داشته باشيم که با ما و افراد ديگر مانند انسان رفتارکند . بايد بدانيم که نبايد به دام قوانين ضد انساني بيفتيم و گرنه سرنوشتي جز همان گلادياتورها نخواهيم داشت. امکان ندارد در جامعه اي به قشري ظلم شود و درآن جامعه دمکراسي و حقوق بشر رعايت شود.

Friday, September 06, 2002

8/6/2002 2:18:32 AM | gol ku]
چقدر خوبه يکی با عيبهات دوستت داشته باشه
اين را ندا در وبلاگش نوشته.
خيلي وقت ها ما در فكر عوض كردن كسي هستيم كه دوستش داريم. طرف هم در فكر عوض كردن ماست در حالي كه هر دومان دوست داريم با كسي باشيم كه ما را بعنوان خودمان قبول كند. نه كسي كه بايد حركات و رفتارمان را جلويش كنترل كنيم. معني راحت بودن هم شايد همين است كه آدم بتواند خودش باشد و در عشقش هم كسي را كه مي بيند دوست بدارد نه كسي را كه در ذهنش ساخته
؟آيا اين عشق باعث ميشه كه هر دو با هم رشد كنند و تعيير كنند؟.
چه ايده آل بزرگي نه؟
.. . .

Sunday, July 28, 2002

[7/26/2002 3:25:35 PM | gol ku]
باز هم ازدواج:
دوست عزيزي نظر مرا در مورد ازدواج هاي فاميلي پرسيده بود. در ايران به دليل محدود بودن روابط زن و مرد ازدواج هاي فاميلي بيشتر هم(از قبل) مرسوم شده. چون لااقل دختر و پسر همديگر را از بيشتر ديده اند و با افكار و عقايد و طرز فكر هم بيشتر آشنايي دارند. از طرفي اختلاف طبقاتي شديد هم باعث مي شود كه آدم ها با فاميل خودشان راحت تر باشند و
مجبور نباشند به تظاهر (از نوعي كه نيمه ديوانه در وبلاگش نوشته)‌دست بزنند.
دليل ديگر هم باز شايد آداب و رسوم غلط باشد كه دختر عمو و پسر عمو را نديده و نشناخته از بچگي براي هم عقد مي كنند. شايد هردو شان هم قلبشان پيش كس ديگري باشد...
در بيشتر كشورها ازدواج با فاميل درجه يك مثل فرزندان خاله ..عمه..عمو و دايي مانند ازدواج با خواهر و برادر محسوب مي شود واصلا كسي بهش فكر نمي كند. خيلي جاها هم غير قانوني است..

اين كه ازدواج فاميلي به خوشبختي مي انجامد يا نه هم بحث جداگانه اي است. مثل هر رابطه ديگري صدها پارامتر دارد. اينكه خود دختر و پسر همديگر را دوست داشته باشند يا نه...اخلاق خانواده ها.... و.... دست آخر .مسائل ژنتيكي (كه براي سلامت قرزندان حتما بايد قبل از ازدواج آزمايش شوند)

Monday, July 22, 2002

چه زيبا مي نويسد:زوياي عزيز

راستي چرا در مدارس كلاس هنر عشق ورزيدن نيست. چرا به آدمها به جاي يك مشت مفاهيم بيهوده، دوست داشتن را نمي آموزند يا مثلا احترام گذاشتن به ديگران يا مهمتر از همه چيز پذيرش تفاوتهاي بين آدمها.
چرا بايد مجبور باشيم كه مثل ديگران باشيم و اگر مايل به پيروي كور كورانه از سنت هاي دست و پا گير نباشيم جور ديگري به ما بنگرند
.

زويا جان... تخم نفرت در قلبمان نپرورانند و بينمان تفرقه نيندازند...هنر عشق ورزي پيشكششان......

يك چيزي كه خيلي وقته مي خوام بنويسم اينه كه ما مي خواهيم با همه مسائل ؛عادي؛‌برخورد كنيم در صورتي كه در يك كشور عير عادي داريم زندگي مي كنيم. خيلي چيزها در اينجا بي معنيه. آزادي...حقوق بشر...عدالت...اقتصاد....و حتي خود زندگي..هر روز زندگي ما مي تونه شامل سورپريزهاي خوب يا بد باشه. برنامه ريزي كردن براي زندگي يا هر چيز ديگر اصلا معني نداره. براي همين ازدواج يا دوستي دختر و پسر و را هم بايد از اين زاويه نگاه كرد.


اين عادي نيست كه در قرن بيست و يكم با والده راه بيفتيم و دنبال دختر بگرديم
. يا مثلا زن و مرد تا قبل از ازدواج همديگر را نديده باشند
اين عادي نيست كه دختر و پسر از بچگي از هم جدا باشند و در جواني وقتي همديگر را مي بينند بلد نباشتد با ؛ جنس مخالف؛ بدون لبو شدن دو كلمه حرف بزنند

شما فكر مي كنيد چنين ازدواج هايي تا چه حد موفق است؟‌يعني زن و مرد در آن چقدر خوشبختند؟
حالا مي پرسيد پس چكار كنيم؟ اگر مهماني برويم كه جرم است. در دانشگاه حرف بزنيم كه خطاست...بيرون برويم كه شلاق دارد. صيغه شويم كه بد بخت مي شويم؟ بيرون رفتن و دست هم را گرفتن از زندان تا شلاق تا عقد اجباري برايمان دردسر دارد. . از آن گذشته به عنوان يك زن قوانين به شدت بر عليه ماست. اگر از ازدواجمان راضي نباشيم كارمان با خداست. تازه جامعه هم در هر چيزي زن را مجرم مي بيند. اگر جدا شويم جواب فك و فاميل و نگاه هاي مردم را چه بدهيم؟ با رفتار تبعيض آميز جامعه چه كنيم؟ از طرف ديگر نمي خواهيم تنها باشيم.

همين است كه مي گويم شرايط ما غير عادي است. دختر و پسر كجا همديگر را ببينند و بشناسند تا بتوانند به خلقيات و رفتارهاي هم آشنا شوند؟چرا چنين خطري را قبول كنند.؟ خيلي كم از دواج هايي پيدا مي شود (مثل مرجان در وبلاگ زن -نوشت) كه به خوشبختي كامل دو طرف بينجامد. .‌


تنهاي شب هم در همين مورد نوشته و باعث شده نظرات بيشتري در اين مورد در وبلاگ پرستو ارائه بشه:

نظرات ديگري هم درمورد نامه مرجان به پرستو داده شده كه خواندني است.

بايد از پرستو تشكر كرد كه اين موضوع را اينقدر مصرانه دنبال مي كند.
********

. در كل نظرات شامل اين ها هستند:
1- ازدواج لازمه
2- اصلا به زن ظلم نميشه.
3- زن ها در داخل خانه قدرت دارند
4- زن ها از كتك خوردن بدشون نمياد
5-بايد زن ها اول خودشونو باور كنن
6- سطح فكر زن ها پايينه
7- مردسالاري در خانه لازمه
8-براي موفق بودن ازدواج جامعه سنتي لازمه
9- هيچ زني دوست نداره كتك بخوره
10-قوانين اجتماعي و سنت ها بر ضد زن هاست
11-خيلي زن ها به دليل بچه يا از ترس اين زندگي را تحمل مي كنند
12-بعضي ازدواج ها ممكنه كه خوشبختي را به همراه بياره
13- ازدواج شرط لازم خوشبخت بودن نيست
14- يك ازدواج خوب باعث شادي بيشتر ميشه

مسئله خيلي پيچيده است و فكر مي كنم يكي از سوالات اصلي جوان هاست و فكر مي كنم به همه اين نكته ها بايد پرداخت. اگر بخواهيم از ريشه شروع كنيم بايد اول فكر كنيم كه مردسالاري يا زن سالاري لازم است يا نه؟‌يا اينكه همه بايد در مقابل اجتماع و قانون اول ؛‌انسان؛ باشند و بعد مرد و زن؟

آيا تبعيض در خانواده يا در جامعه لازمه يا نه؟‌من ميگم نه. آيا قبول داريد كه زن و مرد در مقابل قانون بايد يكسان باشند؟ حق ازدواج ...طلاق...نگهداري 1-فرزند...ارث...مجازات...بايد براي زن و مرد يكي باشه يا نه؟





ازدواج خوشبختي يا بدبختي (قسمت چهارم)
قسمت هاي اول تا سوم را در اينجا بخوانيد.

بعد از نوشتن قسمت هاي قبلي پرستوي عزيز لطف كرد و در صفحه اش در اين مورد نظر خواهي كرد.
بعضي از اين نظرها را اينجا دوباره مي نويسم:

احسان كيانفر:
...تمام تلاش ما تا حدود زيادي براي ازدواج خوب است...بدون ازدواج خوشبختي معنا ندارد

و دوباره:
ازدواج خوب .... راستش من تا ازدواج نکنم نمي تونم برونم خوب و بدش يعني چه...ولي آن ازدواجي را خوب مي دانم فعلا که دو طرف تا آخرين لحظه هم همديگر را تحمل نکنند بلکه مصرانه خواهان حضور ديگري باشند....

--------
شاهين جهرمي
چيزايي که همه مي دونيم رو نميگم، که مثلا مگه کسي مرض داره واسه بدبختي ازدواج کنه؟! و و و و.
ازدواج، با مستلزمات زندگي مدرن زياد سازگاري نداره. شرايط ايده آل براي ازدواج موفق، يک جامعه سنتي و با ارزشهاي محکم خانوادگيه. متاسفم اين رو ميگم، ولي يا بايد نديد و نشنيد (‌ جامعه سنتي )‌و يا تا ابد منتظر « آدم مناسب » نشست. بدبختي اينه که هر چي هم تنها تر ميشيم سخت گير تر ميشيم! و ترسوتر، از شکستن خطهايي که خودمون با دست خودمون کشيديم! ازدواج، براي خيلي از ما يک سده، که پايينش وايساديم و داريم فکر مي کنيم سد رو بشکنيم و با سيل بريم يا نه. خوشبختي وقتي مياد، که عاشق سيل باشي،‌ نه اينکه بگي سگخور، بذار بياد!

دوباره:

من در کمال انزجار ( جدي متاسفم که اينو ميگم ) دارم به اين نتيجه مي رسم، که وسوسه ويرانگره...و هر چقدر کمتر باشه خانواده محکمتره. اينجا آزادي باعث شده که کسي خيلي سکس رو جدي نگيره...هميشه هست...اصلا مهم نيست... و همينکه جدي نيست، باعث ميشه مثلا يک زن متاهل همچين خيلي هم دور از تصور نباشه که با کس ديگه اي بخوابه...( تعميم ممنوع! )...اينجا هيچ کس خودش رو مقيد نمي دونه...شايد هم اين درسته...فقط من دوستش ندارم...نمي دونم هنوز. ممنونم از سوالت گل کو، به جا بود.
-------------------
پرستو
من خيلي از ازدواج مي‌ترسم. خيلي زياد...

دوباره:
کاش ازدواج‌کرده‌ها (مثل كامبيز) اينجا بيشتر مي‌نوشتن! آخه امثال من که تجربه‌اي ندارن...

----------------
گوي بيان:
راستي تا وقتي که همسرت رو خوشبخت نکردي ميتوني خوشبختي رو حس کني؟
من که فکر نميکنم. يعني بنا به تجربه خودم با اونکه از همه امکانات برخوردار بودم( قبل از ازدواج) ولي تا وقتي که برق شادي و محبت رو تو چشاي همسرم نديدم خوشبختي را حس نکرده بودم.

---------------

نرگس
:به نظر من اونايي كه ازدواج نكردن خيلي رويايي فكر مي كنند كمي واقع بين تر باشيد ازدواج هم نوعي زندگي است با تلخيها و شيرينيهاي خاص خودش و خيلي هم سخت !!!!!!!

------------
زهرا
اوه!چه سوال سختي.يه کم سخته آدم راجع بهش فکرکنه...اصلا هم رويايي نيست ولي خوب يه جورايي سخته آدم تصميم بگيره...

--------------
بلاگردون
ببينم هنوز ميشه نظر داد ؟ آخه يه مطلب جديدتر نوشتي که مردوما ديگه ميرن سراغ اون .... حالا من نظرمو ميدم.........
ميگم خب آره ...ازدواج يکم سخت به نظر مي آد..هم قبلش هم در حينش هم بعدش....اما نميدونم چجورييه که قصه زندگييه اونايي که ازدواج کردن هميشه قشنگتر از آب در مياد...بعدش اينکه معمولا اينجور موقع ها مي گن «خب لابد به سختيش ميارزه»

--------------

ماني:
از يه پشه پرسيدم:حال ميکني هر روز غذات آمادست؟آدم اگه با يه نيش زدن سير بشه خوشبخته يا بد بخته؟
يه نيشي زد و وقتي داشت دور دهنشو پاک مي کرد گفت: وقتي جاش خاريد خودت مي فهمي...

منم عاشق شدمو گرفتمش! حالا روزي صد بار خودمو لعنت مي کنم که چرا اين غلطو کردم! پسر جون منم فک ميکردم ازواج فقط شيکمو يه کم پايينترشه واسه همين رفتم با يه پشه ازدواج کردم.ميگي چرا پشيمونم؟
آخه هر شب تا صب زير گوشم وز وز ميکنه و نمي ذاره بخوابم<الان سالهاست نخوابيدم......!>
(به نقل از بابا بزرگ پيف پاف)

---------------
كامبيز:
ميدونم نظرمو ميدوني، براي من خوشبختيه محضه.


-------------
گل كو:
يه سوال براي احسان: اگه ميشه بگو كه ازدواج خوب به نظرت يعني چي.
اينم براي شاهين: چرا فكر مي كني براي موفق بودن ازدواج حتما بايد جامعه سنتي باشه؟‌ چي توي جامعه سنتي هست كه باعث ميشه آدم ها در ازدواجشون خوشبخت بشن؟

دوباره:
بيشتر جواب هايي كه من مي بينم خيلي كليه. برامون سخته كه بگيم ازدواج چرا خوب يا بد ميشه. شاهين عزيز اين كه تو ميگي اينحا و اونجا نداره. الآن فحشا در ايران از همه جا بيشتره. اگر منظور از ازدواج موفق اونيه كه به طلاق منجر نميشه ممكنه حرفتون درست باشه چون خيلي زن ها به دليل ترس يا دلايل اقتصادي يا به خاطر بچه ياحرف مردم و.... اقدام به طلاق نمي كنند.خيلي ها كتك ...زخم زبان..روابط نامشروع مرد...تحقير ..اعتياد ...و خيلي چيز ها را تحكل مي كنند. اما آيا اين به معني خوشبختي اون زن و بچه هاشه و يا حتي شوهرش؟

دوباره:
اگر قراره آدم ازدواج كنه كه تحقير بشه..شخصيتشو از دست بده ..باهاش مثل آدم رفتار نشه به قول شاهين مگه مرض داره ازدواج كنه؟
شايد ازدواج موفق وقتيه كه هر دو طرف خودشون و طرف مقابل را به عنوان يك انسان ببينند . به پيشرفت اجتماعي هم كمك كنندو اون يكي رو محتاج به مواظبت و صغير نبينند . خيلي وقت ها مردها خودشونو به جاي قيم زن ها مي ذارن و مي خوان در تمام تصميماتشون دخالت كنند. زن ها هم مي خوان نقش مادر براي شوهرشون بازي كنند. در اين بين هر دو طرف يادشون ميره كه خودشون باشند و به خودشون هم اهميت بدن. زن بايد اول درس بخونه و كار داشته باشه و به عنوان يك فرد مستقل ازدواج كنه نه بعنوان يك محتاج سرپرستي. البته قوانين ما كلا ضد زنه و قبل از ازدواج بايد زن ها اين ريسك را كاملا در نظر بگيرن. يعني قانوني در كار نيست كه ازتون حمايت كنه.همه اش بستگي به شخصيت مردي داره كه باهاش ازدواج مي كنين. مسلما آدم پاك و فهميده و با شخصيت زياده اما خدا نكنه كه يه جور ديگه باشه.

دوباره:
کامبيز عزيز..از خوشبختي تو خيلي خوشحالم و صميمانه اميدوارم که هميشه پايدار باشه . اين چيز نادريه. برامون بنويس چکار مي کنين که مي تونين عشق و محبتتون را به هم زنده نگه داريد.يک کم هم مي تونيم جنبه هاي مثبت را ببينيم






Tuesday, July 16, 2002



پرستو در وبلاگ زن - نوشت لطف كرده در مورد اين مطلب نظرخواهي كرده . اگر خواستيد آنجا هم مي توانيد نظر بدهيد( ممنون پرستوي عزيز..)

. چند دوست عزيز هم در وبلاگ هاشون نظر دادند.
هزار و يك شب..شبح...نگاهي تازه....

از آهوي سه گوش و فضول هم ممنون كه به اين مطلب لينك دادند.



٭ ازدواج....خوشبختي يا بدبختي؟ (قسمت سوم)...
قسمتهاي اول و دوم را در پايين بخوانيد.

3- آگاهي شخصي
چرا يك زن تن به چنين زندگي تحقير آميزي مي دهد؟‌چرا به ديگران اجازه مي دهد با او مثل يك... ؛ ضعيفه ..؛‌مثل يك جنس دوم برخورد كنند؟ چرا چنين سرنوشتي را بر خودش روا مي بيند؟‌چرا براي رها شدن كاري نمي كند؟


اين سوالي است كه نه تنها در مورد زنان بلكه در مورد تمام انسان هايي كه زير ظلم هستند نيز صادق است.
مردم دنياي آزاد نيز در مورد مردم ما از زن و مرد چنين سوالي را مي كنند: ‌چرا قبول مي كنيد؟‌چرا زير بار مي رويد؟
نمي توانند باور كنند كه ملتي اين همه تحقير را قبول كند ولي كاري نكند. . اگر به اين موضوع فكر كنيد مي بينيد كه چرا خيلي اززناني كه سال ها زير تبعيض و فشار بودهاند اين را بعنوان سرنوشت خود قبول كرده اند. همانطور كه ما از تزس پي آمد هاي اعتراض لبمان را مي گزيم و زير بار ظلم مي رويم و اين زندگي را به عنوان سرنوشت خود و فرزندانمان قبول مي كنيم.


پرنده اي كه در قفس به دنيا بيايد هرگر مزه پرواز را نچشيده و زندگيش را از آن قفس فراتر نمي بيند. چه بسا كه از پرواز كردن مي ترسد. . دختري كه در يك فرهنگ پر از تبعيض بزرگ شده و از كوچكي هميشه مورد تحقير و يا خشونت بوده نقش خود را در جامعه تا به همان حد مي داند. شخصيت يك انسان از محيطش شكل مي گيرد.
ببينيم محيط ما به زن يا دختر چي ياد مي دهد. از بچگي بايد خودش را بپوشاند. به كارهاي خانه كمك كند. شايد از بچه هاي كوچكتر بايد مواظبت كند.
در بسياري از شرايط از گردش ...ورزش و تفريح محروم است. كابوسي به نام آبرو و ناموس هميشه او را دنبال مي كند. به او هميشه تلقين مي شود كه بعضي مارها فقط مال مردهاست. .به وضوح مي بيند كه در خانواده و در جامعه طبق قوانين هميشه نصف آدم است. هميشه در معرض خشونت جنسي و يا فيزيكي از طرف مرد است بدون اينكه بتواند اعتراضي بكند..


بيشتر زن ها اين نصف آدم بودن را قبول مي كنند چون حوصله جنگ و دعوا ندارند. مثل خيلي ها كه اين رژيم را قبول مي كنند چون از تغيير مي ترسند و برايشان آسان تر است كه در همين محيط باقي بمانند و با آن خو بگيرند و با قوانين يا بي قانوني هاي آن زندگي كنند. فردا اگر تغييري بشود يا به كشور ديگري با فرهنگي كاملا متفاوت هم بروند با آن هم خو مي گيرند و سرشان به كار خودشان است. خط زندگي اينها را جامعه تعيين مي كند.


فسمت كمتري از زن ها به دلايلي آگاه تر هستند. اين مي تواند بدليل بزرگ شدن در خانواده اي آگاه تر باشد. خانواده اي كه براي زن با دختر به عنوان يك انسان از بچگي ارزش قائل شده باشد. يا آشنايي با فرهنگ و عقايد ديگر. . اينها هيچوفت حاضر نيستند لباسي را كه كس ديگري برايشان دوخته تنشان كنند و مي خواهند تصميم هاي زندگي شان را خودشان بگيرند. زندگي اينها از افراد دسته اول شايد سخت تر به نظر بيايد چون هميشه بايد در حال برخورد با جامعه باشند . اما چون زير بار زور نمي روند اكثرا از زندگي شان راضي تر هستند .


اينها حرف هاي كلي است.جامعه ما رنگ ها و طبقات مختلف دارد واستثناهاي مختلف حتما كه وجود دارند.. در كل مي خواهم بگويم وقتي كسي در محيط تبعيض و پر از زور و توسري يزرگ مي شود نبايد ازش انتظار داشت كه بتواند به توانايي هاي خودش ايمان بياورد


در جامعه ما بزرگترينن نقش زن ارضاء ‌مرد است...يزرگترين مشكل خانواده شوهر دادن دختر و آماده كردن جهيزيه...خواستگاري...مهريه....اينها سنت هاي عذاب آور و پوسيده اي است كه فقط زن را به عنوان يك سريار در خانواده و كسي كه بايد تا ترشيده نشده از شرش خلاص شد را نشان مي دهد. تازه بيشتر دحترها بايد به فكر تهيه جهازيه هم باشند كه بيشتر از آن سربار خانواده شان نشوند.
در اين جامعه دختر هميشه خود راسر بار و ناتوان مي بيند. .هميشه خود را محتاج مرد احساس مي كند. قبل از ازدواج محتاج پدر و بعد از ازدواج محتاج شوهر.
زني كه درس نخوانده و هيچ مهارتي كسب نكرده برايش طلاق حكم مرگ را دارد . اين زن به تمام تحقيرها تن مي دهد ولي باز در خانه شوهر مي ماند. از آزاد شدن مي ترسد چون آزادي برايش مساوي است با فقر و زجر و بدنامي ...


اينجا چند تا نكته جالب ديگر هم پيش مي آيد
يكي نقش زن ها عليه خودشان...مثلا مادر شوهر و عروس ...يا حتي مادر و دختر...
چطور مي شود زني كه خودش هميشه زير ظلم بوده همان ظلم را به عروس يا دخترش روا ببيند؟
و يا نقش مردها...چطور يك مرد مي تواند به انسان ديگري مثل زن يا دخترش ظلم كند و بتواند آسوده زندگي كند؟اگر فشار جامعه و نقش اجتماع را در زندگي بشود كمرنگ تر كرد شايد خيلي زندگي ها آسوده تر بشود.

در مطلب بعدي در اين مورد خواهم نوشت. اين مطالب فقط نظرات پراكنده من است وبه هيچوجه كامل نيست. اگر شما هم نظري در اين مورد داريد بنويسيد تا همين جا بگذارم (لطفا در ايي ميلتان ذكر كنيد).






نوشته شده در ساعت 6.7.02 توسط gol ku



Monday, July 01, 2002


٭ اين مطلب آخري خيلي طولاني شد. كاش مي توانستم مثل خيلي ها كه قلمي زيبا و رسا دارند اينها را خلاصه تر بيان كنم ولي نمي توانم. شايد در زندگي بعدي...
نوشته شده در ساعت 1.7.02 توسط gol ku


٭ ازدواج....خوشبختي يا بدبختي؟ (قسمت دوم)...
قسمت اول را در پايين بخوانيد.

2- سنت ها و تابوها
يك چيزهايي در جامعه ما هست كه در دكان هيچ عطاري پيدا نمي شود. يكي لطفا مترادف ...آبرو ...تعارف...عيب...ناموس......و حرف هايي از اين دست را در يك زبان زنده دنيا براي من بنويسد. فرهنگ ما اين است :‌زندگي براي مردم....
اصلا كاري نداريم كه دخترمان دارد چه زجري مي كشد بيشتر به فكر اينيم كه حالا ...در و همسايه چه مي گويند. قدرتي كه براي نظرات مردم در زندگي هاي ما وجود دارد باعث شده كه سكان خيلي از زندگي ها بر روي حرف ديگران بچرخد. ... و به خوشبختي و سعادت فردي كمتر توجه بشود. جامعه هم كم دخالت نمي كند. فقط نسل جوان است كه مي تواند اين عادات كهنه را از بين ببرد. به كار كسي كار نداشته باشد. براي كسي حرف درست نكند. در زندگي كسي دخالت نكند. اين ها البته ريشه در فرهنگ و سنن چندين صد يا هزار ساله دارد .ولي خيلي ها توانسته اند با اينها مبارزه كنند. چرا ما نتوانيم.


اين آداب و سنن و تابوها اكثرا ضد زن است. مثلا :‌با لباس عروسي وارد خانه شوهر شدن و با كفن بيرون رفتن!!!
يا مسخره تر از آن: ‌ازدواج مثل هندوانه است. با يد بخري و اميدوار باشي كه شيرين از آب در مي آيد.
يا مثلا :‌زن خانه....زن با سليقه....از هر دستش يك هنر مي ريزد.....


به طرز بزرگ كردن دختر و پسر نگاه كنيد. در اكثر خانه ها پسر حكم خدا را دارد.خواهر يا مادرش كارهاي روزمره را انجام مي دهند و او عاطل و باطل مي چرخد . از بچگي براي .پسرها ماشين مي خرند براي دختر ها عروسك و وسايل خانه. واي اگر پسري بخواهد با قابلمه بازي كند يا خياطي كند.در اكثر خانه ها كارهاي آشپزي و تميزي خانه به عهده دختران يا زنان است و كارهاي با مهارت هاي فني براي پسران...


پدران و مادران ناخواسته به دخترها حالي مي كنند كه ضعيف هستند و حتما وقتي يزرگ شدند بايد با يكي ازدواج كنند كه ازشان حمايت كند و زندگيشان را تامين كند . دختري كه بدون هيچ مهارت و تجربه اي از زندگي وارد خانه شوهر مي شود حكم بدبختي خود را پيشاپيش امضاء كرده است. بخصوص اگر همسرش هم داراي افكار عقب افتاده باشد.
اينها به تحصيلات و خانواده و...هم كار ندارد و در هر شرايطي ممكن است اتفاق بيفتد. با درجات كمتر و بيشتر. ..
اگر زني از زندگيش ناراضي باشد به قول زويا مي گويند اين زن است كه بايد خانواده را نگه دارد. مرگ از طلاق و آبرو ريزي بهتر است. اما كاري ندارند كه شوهر طرف كتكش مي زند يا معتاد است و پول خانواده را از بين مي برد يا مشروب خوار است يا زن باره...فرمول اصلي اين است كه اگر زن عرضه داشته باشد مرد سراغ اين چيزها نمي رود. يعني مرد ذاتا معصوم و بي گناه شناحته مي شود.


در يك مهماني هستيد. زني را بهتان نشان مي دهند كه از شوهرش طلاق گرفته. در طرف ديگر زن و شوهري كه با هم نشسته اند اما مي دانيد كه آن مرد زنش را كتك مي زند. با كدام مهربان تر رفتار مي كنيد؟‌زن تنهاي بي پناه يا مردي كه زنش زا كتك مي زند؟ باور كنيد كه در اجتماع ما آن زن منفور است. چون تنهاست و بي سرپناه. چه بسا كه مشكل مالي دارد. .زياد محلش نمي گذاريد چون ممكن است شوهر شما را يدزدد. غافل از اينكه اين شوهر شماست كه زن تنها را راحت نمي گذارد
با آن مرد ولي همه حرف مي زنند و مي گويند مسئله شخصي آنهاست


اينها البته خيلي كلي است اما من چيزهاي نزديك به اين سناريوها زياد ديده ام.
پهلوان پنبه درست كردن از مردي كه در واقع فقط يك انسان است مثل زن و نه بيشتر. او را پرخاش گر و پر مدعا تربيت كردن ضرر بزرگي به شخصيت اين افراد و به زندگي هاي خانوادگي مي زند. خيلي از خشونت ها و ناسازگاري ها واكنش ها يي است كه به تابوهاي مردسالاري داده مي شود. مثل قتل هاي ناموسي. يا در كارهاي خانه دخالت نكردن...زورگويي به زن. اينها براي تطبيق پيدا گردن با تابلوي ...مرد...ي است كه سال هاست جامعه و دور و بري ها براي مرد ترسيم كرده اند.


خلاصه كلام اينكه جامعه وخانواده هر دو طرف از قبل اين سناريو را حاضر كرده اند. اگر زني به اين ها گردن ننهد كلاهش پس معركه است. اگر مردي خودش باشد و با زن نه بعنوان يك كلفت و برده جنسي بلكه بعنوان شريك زندگي رفتا ر كند كلي متلك مي شنود
.البته همه مردها را نمي شود در يك كفه ترازو گذاشت و مسلما بر تمام اينها استثناهايي وارد است. هدف من از نوشتن اين مطلب كوبيدن مرد ها يا زن ها نيست من معتقدم مردها هم در اين ميان قرباني هستند. هيجوقت نمي توانند خودشان باشند. در مورد نقش مردان و واكنش هايشان بعدا خواهم نوشت. من مي گويم خوب كه فكر كنيم مي بينيم خيلي از اين آداب و سنت ها دست و پا گير و قديمي است. و به دست خود ما بايد عوض شود.
يك جا خوانده بودم كه :‌اگر هميشه كاري را بكنيد كه حالا مي كنيد وضعتان هميشه آني خواهد بود كه حالا هست... .
ما هم اگر كاري نكنيم اين مشكلات هميشه همان طور حل نشده باقي خواهند ماند
نوشته شده در ساعت 1.7.02 توسط gol ku



Sunday, June 30, 2002


٭ ازدواج....خوشبختي يا بدبختي؟ (قسمت اول). ...

مطلب فروغ را بخوانيد . بعد مطلب زويا را. هر كداممان مي توانيم ده ها داستان مثل اينها تعريف كنيم.


داستان زناني كه هنوز نشكفته پژمرده و حتي له مي شوند. شخصيتشان خرد مي شود و اگر خوش شانس باشند و بتوانند خودشان را از آن مخمصه نكات بدهند زخمش سال ها بر روحشان مي ماند.
مثل تمام مشكلات جامعه ما اين يكي هم بسيار پيچيده است. و به نظر من لااقل سه عامل مهم دارد:
1-قوانين اجتماعي
2-سنت ها و تابوهاي غلط
3- آگاهي شخصي


بحث برخورد مردها با اين مسئله هم جداست.


1-قوانين اجتماعي
قوانين فاشيستي و ضد انساني و ضد زن در ايران بر كسي پوشيده نيست. زن ضعيفه و نصف مرد حساب مي شود. حق خيلي از كارها را ندارد و جايش در خانه است. براي بيرون رفتن و از كشور خارج شدن بايد از شوهر اجازه بگيرد و فرقي با اشياء داخل خانه ندارد. حتي حضانت !!فرزند هم براي پسر پس از 2 سال و دختر پس از هفت سال به عهده مرد است. يعني از زن فقط به عنوان زاينده وشير دهنده و تر و خشك كننده بچه استفاده ميشود.
تمام اين قوانين ضد زن هم توسط مردها وضع شده و زن ها حتي حق نوشتن قوانين خودشان را هم ندارند. حالا حتما مثال از نمايندگان زن و خانم ابتكار مي زنيد. خودتان بهتر مي دانيد كه آنها دكور براي ممالك خارجي هستند و گرنه وضع زنان هر روز بدتر نمي شد.

. . ..
البته زنا ن از مجازات هاي غير انساني مثل سنگسار حتي سهم بيشتري از مردان دارند. . .تنها در همين دوره گفتگوي تمدن ها 16 زن سنگسار شده اند . 4 زن نيز جديدا به سنگسار محكوم شده اند. همانطور كه فروغ نوشته طلاق گرفتن براي يك زن سالها طول مي كشد در صورتيكه مرد به راحتي مي تواند همسر ديگري اختيار كند و يا زن را طلاق بدهد.
دولت فخيمه هيچ كمكي به زني كه طلاق گرفته نمي كند و فشار اقتصادي علاوه بر فشار جامعه و خانواده و احتمالا دوري از فرزندان ....باعث مي شود كه زن ها بيشتر تحمل كنند و كمتربه فكر طلاق گرفتن باشند مگر اينكه جانشان به لبشان برسد.



.





٭ سايت باكره هم خيلي حالب است. يك مطلب دارد راجع به جدا كردن دختر ها و پسرها در مدارس و اثر آن بر مشكلات جنسي جوانان...عشق هاي زودرس و....

جدا وقني يك دختر و پسر به هم مي رسند نمي دانند چه بايد بكنند. يك بار جوان هفده ساله اي از من پرسيد كه با يك دختر چطور بايد دوست شد. ؟ حد روابط مشخص نيست. از يك طرف مي گويند دست نامحرم را نگيريد. از طرف ديگر صيغه موقت درست مي شود.ابر وباد و مه و خور شيد و فلك در فكر ناموس جوانانند!
اكثر دختر ها و پسرها به همديگر از ديد نيازهاي جنسي شان نگاه مي كنند. و با اين افكار آشفته نمي دانند چه بايد بكنند.
درخيلي جاهاي دنيا كه پسرها و دخترها با هم درس مي خوانند...همكاري مي كنند...در بازيهاي هم شركت مي كنند سوالات كمتري نسبت به جنس مخالف درشان وجود دارد
وقتي به دختر و پسر امكان كشف اين احساسات طبيعي داده مي شود كودك كنترل احساساتش را بدست مي گيرد و بر آنها حاكم مي شود دختر و پسر حتي با هم بعنوان هم اتاقي و هم ‏خانه هم زندگي مي كنند. با هم هم سفر مي شوند. همكار مي شوند و دنيا هم بر سر جايش مي ماند
. . در اينجا با زن به عنوان وسيله از راه بدر بردن مرد رفتار مي شود و بايد مثل يك گناهكار هميشه تحت مراقبت باشد . .


خيلي از اتفاقات ناگوار و دست اندازي هايي كه به دليل اين فرهنگ نادرست در خانواده ها به كودكان (از دختر و پسر) مي شود ناگفته مي ماند و ما تا دو تا خبر مي شنويم كه در فلانجا به كسي تجاوز شده خدا را شكر مي كنيم كه اينجا در امن و امان است. غافل از اينكه اينجا هم هست ولي به هزاران دليل گفته نمي شود و گر نه ما شايد در اين مسابقه هم اول باشيم! .
به بعضي از مثال ها كه در چند وبلاگ از جمله آزاده سپهري..اژدهاي شكلاتي...
آمده توجه كنيد و با يك ضرب و تقسيم ساده ابعادش را در جامعه مجسم كنيد.


٭ يک نظر گل کوئي در باره يک بحث شبحي:
اين بحث عشق و ازدواج که شبح خيلي عالمانه راجع بهش مي نويسد مرا خيلي به فکر فرو برد. بخصوص يک جا که ميگفت وقتي دو نفر عاشق هم هستند آيا ازدواج ضروري است؟‌(اين چيزي است که من بر داشت کرده ام ).


يک چيز ديگر هم نوشته که من باهاش خيلي موافقم:

....ما ازدواج مي كنيم به هزار و يك دليل كه اتفاقاً حتا يكي از اين هزار و يك دليل ”عشق“ نيست....ما بدون آن هزار و يك دليل مي توانيم عاشق هم باشيم و با هم ازدواج هم نكنيم! پس اگر ازدواج ميكنيم دلايل ديگري براي اين كار داريم و خدا نكند كه يكي از دلايلمان پايبندي در عشق باشد.... هر بندي و قفلي قاتل دوستي و عشق است......



اول مطلب بايد يگويم که اين بحث براي جامعه ما خيلي پيشرفته است. کي جرات دارد از عشق بدون ازدواج حرف بزند؟براي خيلي خانواده ها ازدواج يعني ؛ترشيده نشدن دختر؛ و؛عزب نماندن پسر؛. و ضمنا ؛توليد نوه و نتيجه (پسر) براي ؛تداوم خانواده؛.
تازه اگر کسي از دو عاشق که ازدواج نکرده دارند با هم زندگي ميکنند خبر دارد ...زود...تند ...سريع ...به من خبر بدهد تا من بلافاصله به وظيفه شرعي خودم عمل کرده و موضوع را براي پيگيري به نايب تيمور خان اطلاع بدهم. (متاسفانه اين امر فعلا فقط براي منکرين ساکن مملکت خودمان مقدور است. از ارسال آدرس هاي خارجي به شدت خودداري شود.)



من (گل کو) فکرمي کنم که عشق و ازدواج لازم و ملزوم همديگر نيستند. لازم نيست عاشق باشي تا ازدواج کني و ازدواج هم باعث تداوم عشق نيست (اگر مايه از ميان رفتنش نباشد).مثال دور و بر همه مان زياد است. در عشق احساس حکم مي کند و در ازدواج عقل و حسابگري. اين است که اين دو معمولا (نه هميشه) با هم جور در نمي آيند.


ازدواج يک قرارداد است. قرارداد تشکيل خانواده. اين قرارداد به هر دو طرف بايد حق و حقوقي بدهد. (در حالت ايده آل) . مثلا معمولا زن براي بزرگ کردن فرزندان در خانه مي ماند و پيشرفت هاي شغلي را ناديده مي گيرد و مرد و ظيفه توليد درآمد را دارد که از جهتي هم باعث پيشرفت هاي شخصي اش مي شود. به هم زدن خانواده پس از چندين سال(باز اينهامال جوامع متمدن است نه جايي که زن بايد با لباس عروسي برود خانه شوهر و با کفن بيايد بيرون! معمولا زن را بيشتر تحت فشار هاي مالي و اجتماعي قرار مي دهد.


در جوامع غربي قرارداد ازدواج به زن و مرد حق مي دهد که صورت جدايي بتوانند فرزندشان را ببينند...ثروتي که هر دو با هم اندوخته اند بطور مساوي بينشان تقسيم شود ...و مخارج بچه ها را بطور مساوي تقبل کنند و يا در صورت مرگ ناگهاني خانواده اختيار اموال او را دارد.البته اين بحث طولاني است و بقول معروف مي تواند شق هاي مختلف داشته باشد.
در خيلي کشور ها هم دو نفر مي توانند بدون ازدواج کردن همين حقوق را داشته باشند بشرطي که وکيل يا دولت نام طرف ديگر را داشته باشد.


خيلي ها اول با هم زندگي مي کنند و بچه دار مي شوند و بعدها با هم ازدواج مي کنند.


خلاصه اينکه عشق دست خود آدم است (آيا؟؟؟). اما ازدواج را جامعه و قوانين آن تحميل مي کنندو خيلي ها مي خواهند آن را با کسي تجربه کنند که عاشقش هستند.
نوشته شده در ساعت 25.4.02 توسط gol ku