Monday, July 22, 2002

يك چيزي كه خيلي وقته مي خوام بنويسم اينه كه ما مي خواهيم با همه مسائل ؛عادي؛‌برخورد كنيم در صورتي كه در يك كشور عير عادي داريم زندگي مي كنيم. خيلي چيزها در اينجا بي معنيه. آزادي...حقوق بشر...عدالت...اقتصاد....و حتي خود زندگي..هر روز زندگي ما مي تونه شامل سورپريزهاي خوب يا بد باشه. برنامه ريزي كردن براي زندگي يا هر چيز ديگر اصلا معني نداره. براي همين ازدواج يا دوستي دختر و پسر و را هم بايد از اين زاويه نگاه كرد.


اين عادي نيست كه در قرن بيست و يكم با والده راه بيفتيم و دنبال دختر بگرديم
. يا مثلا زن و مرد تا قبل از ازدواج همديگر را نديده باشند
اين عادي نيست كه دختر و پسر از بچگي از هم جدا باشند و در جواني وقتي همديگر را مي بينند بلد نباشتد با ؛ جنس مخالف؛ بدون لبو شدن دو كلمه حرف بزنند

شما فكر مي كنيد چنين ازدواج هايي تا چه حد موفق است؟‌يعني زن و مرد در آن چقدر خوشبختند؟
حالا مي پرسيد پس چكار كنيم؟ اگر مهماني برويم كه جرم است. در دانشگاه حرف بزنيم كه خطاست...بيرون برويم كه شلاق دارد. صيغه شويم كه بد بخت مي شويم؟ بيرون رفتن و دست هم را گرفتن از زندان تا شلاق تا عقد اجباري برايمان دردسر دارد. . از آن گذشته به عنوان يك زن قوانين به شدت بر عليه ماست. اگر از ازدواجمان راضي نباشيم كارمان با خداست. تازه جامعه هم در هر چيزي زن را مجرم مي بيند. اگر جدا شويم جواب فك و فاميل و نگاه هاي مردم را چه بدهيم؟ با رفتار تبعيض آميز جامعه چه كنيم؟ از طرف ديگر نمي خواهيم تنها باشيم.

همين است كه مي گويم شرايط ما غير عادي است. دختر و پسر كجا همديگر را ببينند و بشناسند تا بتوانند به خلقيات و رفتارهاي هم آشنا شوند؟چرا چنين خطري را قبول كنند.؟ خيلي كم از دواج هايي پيدا مي شود (مثل مرجان در وبلاگ زن -نوشت) كه به خوشبختي كامل دو طرف بينجامد. .‌


0 Comments:

Post a Comment

<< Home