Tuesday, July 16, 2002



پرستو در وبلاگ زن - نوشت لطف كرده در مورد اين مطلب نظرخواهي كرده . اگر خواستيد آنجا هم مي توانيد نظر بدهيد( ممنون پرستوي عزيز..)

. چند دوست عزيز هم در وبلاگ هاشون نظر دادند.
هزار و يك شب..شبح...نگاهي تازه....

از آهوي سه گوش و فضول هم ممنون كه به اين مطلب لينك دادند.



٭ ازدواج....خوشبختي يا بدبختي؟ (قسمت سوم)...
قسمتهاي اول و دوم را در پايين بخوانيد.

3- آگاهي شخصي
چرا يك زن تن به چنين زندگي تحقير آميزي مي دهد؟‌چرا به ديگران اجازه مي دهد با او مثل يك... ؛ ضعيفه ..؛‌مثل يك جنس دوم برخورد كنند؟ چرا چنين سرنوشتي را بر خودش روا مي بيند؟‌چرا براي رها شدن كاري نمي كند؟


اين سوالي است كه نه تنها در مورد زنان بلكه در مورد تمام انسان هايي كه زير ظلم هستند نيز صادق است.
مردم دنياي آزاد نيز در مورد مردم ما از زن و مرد چنين سوالي را مي كنند: ‌چرا قبول مي كنيد؟‌چرا زير بار مي رويد؟
نمي توانند باور كنند كه ملتي اين همه تحقير را قبول كند ولي كاري نكند. . اگر به اين موضوع فكر كنيد مي بينيد كه چرا خيلي اززناني كه سال ها زير تبعيض و فشار بودهاند اين را بعنوان سرنوشت خود قبول كرده اند. همانطور كه ما از تزس پي آمد هاي اعتراض لبمان را مي گزيم و زير بار ظلم مي رويم و اين زندگي را به عنوان سرنوشت خود و فرزندانمان قبول مي كنيم.


پرنده اي كه در قفس به دنيا بيايد هرگر مزه پرواز را نچشيده و زندگيش را از آن قفس فراتر نمي بيند. چه بسا كه از پرواز كردن مي ترسد. . دختري كه در يك فرهنگ پر از تبعيض بزرگ شده و از كوچكي هميشه مورد تحقير و يا خشونت بوده نقش خود را در جامعه تا به همان حد مي داند. شخصيت يك انسان از محيطش شكل مي گيرد.
ببينيم محيط ما به زن يا دختر چي ياد مي دهد. از بچگي بايد خودش را بپوشاند. به كارهاي خانه كمك كند. شايد از بچه هاي كوچكتر بايد مواظبت كند.
در بسياري از شرايط از گردش ...ورزش و تفريح محروم است. كابوسي به نام آبرو و ناموس هميشه او را دنبال مي كند. به او هميشه تلقين مي شود كه بعضي مارها فقط مال مردهاست. .به وضوح مي بيند كه در خانواده و در جامعه طبق قوانين هميشه نصف آدم است. هميشه در معرض خشونت جنسي و يا فيزيكي از طرف مرد است بدون اينكه بتواند اعتراضي بكند..


بيشتر زن ها اين نصف آدم بودن را قبول مي كنند چون حوصله جنگ و دعوا ندارند. مثل خيلي ها كه اين رژيم را قبول مي كنند چون از تغيير مي ترسند و برايشان آسان تر است كه در همين محيط باقي بمانند و با آن خو بگيرند و با قوانين يا بي قانوني هاي آن زندگي كنند. فردا اگر تغييري بشود يا به كشور ديگري با فرهنگي كاملا متفاوت هم بروند با آن هم خو مي گيرند و سرشان به كار خودشان است. خط زندگي اينها را جامعه تعيين مي كند.


فسمت كمتري از زن ها به دلايلي آگاه تر هستند. اين مي تواند بدليل بزرگ شدن در خانواده اي آگاه تر باشد. خانواده اي كه براي زن با دختر به عنوان يك انسان از بچگي ارزش قائل شده باشد. يا آشنايي با فرهنگ و عقايد ديگر. . اينها هيچوفت حاضر نيستند لباسي را كه كس ديگري برايشان دوخته تنشان كنند و مي خواهند تصميم هاي زندگي شان را خودشان بگيرند. زندگي اينها از افراد دسته اول شايد سخت تر به نظر بيايد چون هميشه بايد در حال برخورد با جامعه باشند . اما چون زير بار زور نمي روند اكثرا از زندگي شان راضي تر هستند .


اينها حرف هاي كلي است.جامعه ما رنگ ها و طبقات مختلف دارد واستثناهاي مختلف حتما كه وجود دارند.. در كل مي خواهم بگويم وقتي كسي در محيط تبعيض و پر از زور و توسري يزرگ مي شود نبايد ازش انتظار داشت كه بتواند به توانايي هاي خودش ايمان بياورد


در جامعه ما بزرگترينن نقش زن ارضاء ‌مرد است...يزرگترين مشكل خانواده شوهر دادن دختر و آماده كردن جهيزيه...خواستگاري...مهريه....اينها سنت هاي عذاب آور و پوسيده اي است كه فقط زن را به عنوان يك سريار در خانواده و كسي كه بايد تا ترشيده نشده از شرش خلاص شد را نشان مي دهد. تازه بيشتر دحترها بايد به فكر تهيه جهازيه هم باشند كه بيشتر از آن سربار خانواده شان نشوند.
در اين جامعه دختر هميشه خود راسر بار و ناتوان مي بيند. .هميشه خود را محتاج مرد احساس مي كند. قبل از ازدواج محتاج پدر و بعد از ازدواج محتاج شوهر.
زني كه درس نخوانده و هيچ مهارتي كسب نكرده برايش طلاق حكم مرگ را دارد . اين زن به تمام تحقيرها تن مي دهد ولي باز در خانه شوهر مي ماند. از آزاد شدن مي ترسد چون آزادي برايش مساوي است با فقر و زجر و بدنامي ...


اينجا چند تا نكته جالب ديگر هم پيش مي آيد
يكي نقش زن ها عليه خودشان...مثلا مادر شوهر و عروس ...يا حتي مادر و دختر...
چطور مي شود زني كه خودش هميشه زير ظلم بوده همان ظلم را به عروس يا دخترش روا ببيند؟
و يا نقش مردها...چطور يك مرد مي تواند به انسان ديگري مثل زن يا دخترش ظلم كند و بتواند آسوده زندگي كند؟اگر فشار جامعه و نقش اجتماع را در زندگي بشود كمرنگ تر كرد شايد خيلي زندگي ها آسوده تر بشود.

در مطلب بعدي در اين مورد خواهم نوشت. اين مطالب فقط نظرات پراكنده من است وبه هيچوجه كامل نيست. اگر شما هم نظري در اين مورد داريد بنويسيد تا همين جا بگذارم (لطفا در ايي ميلتان ذكر كنيد).






نوشته شده در ساعت 6.7.02 توسط gol ku



Monday, July 01, 2002


٭ اين مطلب آخري خيلي طولاني شد. كاش مي توانستم مثل خيلي ها كه قلمي زيبا و رسا دارند اينها را خلاصه تر بيان كنم ولي نمي توانم. شايد در زندگي بعدي...
نوشته شده در ساعت 1.7.02 توسط gol ku


٭ ازدواج....خوشبختي يا بدبختي؟ (قسمت دوم)...
قسمت اول را در پايين بخوانيد.

2- سنت ها و تابوها
يك چيزهايي در جامعه ما هست كه در دكان هيچ عطاري پيدا نمي شود. يكي لطفا مترادف ...آبرو ...تعارف...عيب...ناموس......و حرف هايي از اين دست را در يك زبان زنده دنيا براي من بنويسد. فرهنگ ما اين است :‌زندگي براي مردم....
اصلا كاري نداريم كه دخترمان دارد چه زجري مي كشد بيشتر به فكر اينيم كه حالا ...در و همسايه چه مي گويند. قدرتي كه براي نظرات مردم در زندگي هاي ما وجود دارد باعث شده كه سكان خيلي از زندگي ها بر روي حرف ديگران بچرخد. ... و به خوشبختي و سعادت فردي كمتر توجه بشود. جامعه هم كم دخالت نمي كند. فقط نسل جوان است كه مي تواند اين عادات كهنه را از بين ببرد. به كار كسي كار نداشته باشد. براي كسي حرف درست نكند. در زندگي كسي دخالت نكند. اين ها البته ريشه در فرهنگ و سنن چندين صد يا هزار ساله دارد .ولي خيلي ها توانسته اند با اينها مبارزه كنند. چرا ما نتوانيم.


اين آداب و سنن و تابوها اكثرا ضد زن است. مثلا :‌با لباس عروسي وارد خانه شوهر شدن و با كفن بيرون رفتن!!!
يا مسخره تر از آن: ‌ازدواج مثل هندوانه است. با يد بخري و اميدوار باشي كه شيرين از آب در مي آيد.
يا مثلا :‌زن خانه....زن با سليقه....از هر دستش يك هنر مي ريزد.....


به طرز بزرگ كردن دختر و پسر نگاه كنيد. در اكثر خانه ها پسر حكم خدا را دارد.خواهر يا مادرش كارهاي روزمره را انجام مي دهند و او عاطل و باطل مي چرخد . از بچگي براي .پسرها ماشين مي خرند براي دختر ها عروسك و وسايل خانه. واي اگر پسري بخواهد با قابلمه بازي كند يا خياطي كند.در اكثر خانه ها كارهاي آشپزي و تميزي خانه به عهده دختران يا زنان است و كارهاي با مهارت هاي فني براي پسران...


پدران و مادران ناخواسته به دخترها حالي مي كنند كه ضعيف هستند و حتما وقتي يزرگ شدند بايد با يكي ازدواج كنند كه ازشان حمايت كند و زندگيشان را تامين كند . دختري كه بدون هيچ مهارت و تجربه اي از زندگي وارد خانه شوهر مي شود حكم بدبختي خود را پيشاپيش امضاء كرده است. بخصوص اگر همسرش هم داراي افكار عقب افتاده باشد.
اينها به تحصيلات و خانواده و...هم كار ندارد و در هر شرايطي ممكن است اتفاق بيفتد. با درجات كمتر و بيشتر. ..
اگر زني از زندگيش ناراضي باشد به قول زويا مي گويند اين زن است كه بايد خانواده را نگه دارد. مرگ از طلاق و آبرو ريزي بهتر است. اما كاري ندارند كه شوهر طرف كتكش مي زند يا معتاد است و پول خانواده را از بين مي برد يا مشروب خوار است يا زن باره...فرمول اصلي اين است كه اگر زن عرضه داشته باشد مرد سراغ اين چيزها نمي رود. يعني مرد ذاتا معصوم و بي گناه شناحته مي شود.


در يك مهماني هستيد. زني را بهتان نشان مي دهند كه از شوهرش طلاق گرفته. در طرف ديگر زن و شوهري كه با هم نشسته اند اما مي دانيد كه آن مرد زنش را كتك مي زند. با كدام مهربان تر رفتار مي كنيد؟‌زن تنهاي بي پناه يا مردي كه زنش زا كتك مي زند؟ باور كنيد كه در اجتماع ما آن زن منفور است. چون تنهاست و بي سرپناه. چه بسا كه مشكل مالي دارد. .زياد محلش نمي گذاريد چون ممكن است شوهر شما را يدزدد. غافل از اينكه اين شوهر شماست كه زن تنها را راحت نمي گذارد
با آن مرد ولي همه حرف مي زنند و مي گويند مسئله شخصي آنهاست


اينها البته خيلي كلي است اما من چيزهاي نزديك به اين سناريوها زياد ديده ام.
پهلوان پنبه درست كردن از مردي كه در واقع فقط يك انسان است مثل زن و نه بيشتر. او را پرخاش گر و پر مدعا تربيت كردن ضرر بزرگي به شخصيت اين افراد و به زندگي هاي خانوادگي مي زند. خيلي از خشونت ها و ناسازگاري ها واكنش ها يي است كه به تابوهاي مردسالاري داده مي شود. مثل قتل هاي ناموسي. يا در كارهاي خانه دخالت نكردن...زورگويي به زن. اينها براي تطبيق پيدا گردن با تابلوي ...مرد...ي است كه سال هاست جامعه و دور و بري ها براي مرد ترسيم كرده اند.


خلاصه كلام اينكه جامعه وخانواده هر دو طرف از قبل اين سناريو را حاضر كرده اند. اگر زني به اين ها گردن ننهد كلاهش پس معركه است. اگر مردي خودش باشد و با زن نه بعنوان يك كلفت و برده جنسي بلكه بعنوان شريك زندگي رفتا ر كند كلي متلك مي شنود
.البته همه مردها را نمي شود در يك كفه ترازو گذاشت و مسلما بر تمام اينها استثناهايي وارد است. هدف من از نوشتن اين مطلب كوبيدن مرد ها يا زن ها نيست من معتقدم مردها هم در اين ميان قرباني هستند. هيجوقت نمي توانند خودشان باشند. در مورد نقش مردان و واكنش هايشان بعدا خواهم نوشت. من مي گويم خوب كه فكر كنيم مي بينيم خيلي از اين آداب و سنت ها دست و پا گير و قديمي است. و به دست خود ما بايد عوض شود.
يك جا خوانده بودم كه :‌اگر هميشه كاري را بكنيد كه حالا مي كنيد وضعتان هميشه آني خواهد بود كه حالا هست... .
ما هم اگر كاري نكنيم اين مشكلات هميشه همان طور حل نشده باقي خواهند ماند
نوشته شده در ساعت 1.7.02 توسط gol ku



Sunday, June 30, 2002


٭ ازدواج....خوشبختي يا بدبختي؟ (قسمت اول). ...

مطلب فروغ را بخوانيد . بعد مطلب زويا را. هر كداممان مي توانيم ده ها داستان مثل اينها تعريف كنيم.


داستان زناني كه هنوز نشكفته پژمرده و حتي له مي شوند. شخصيتشان خرد مي شود و اگر خوش شانس باشند و بتوانند خودشان را از آن مخمصه نكات بدهند زخمش سال ها بر روحشان مي ماند.
مثل تمام مشكلات جامعه ما اين يكي هم بسيار پيچيده است. و به نظر من لااقل سه عامل مهم دارد:
1-قوانين اجتماعي
2-سنت ها و تابوهاي غلط
3- آگاهي شخصي


بحث برخورد مردها با اين مسئله هم جداست.


1-قوانين اجتماعي
قوانين فاشيستي و ضد انساني و ضد زن در ايران بر كسي پوشيده نيست. زن ضعيفه و نصف مرد حساب مي شود. حق خيلي از كارها را ندارد و جايش در خانه است. براي بيرون رفتن و از كشور خارج شدن بايد از شوهر اجازه بگيرد و فرقي با اشياء داخل خانه ندارد. حتي حضانت !!فرزند هم براي پسر پس از 2 سال و دختر پس از هفت سال به عهده مرد است. يعني از زن فقط به عنوان زاينده وشير دهنده و تر و خشك كننده بچه استفاده ميشود.
تمام اين قوانين ضد زن هم توسط مردها وضع شده و زن ها حتي حق نوشتن قوانين خودشان را هم ندارند. حالا حتما مثال از نمايندگان زن و خانم ابتكار مي زنيد. خودتان بهتر مي دانيد كه آنها دكور براي ممالك خارجي هستند و گرنه وضع زنان هر روز بدتر نمي شد.

. . ..
البته زنا ن از مجازات هاي غير انساني مثل سنگسار حتي سهم بيشتري از مردان دارند. . .تنها در همين دوره گفتگوي تمدن ها 16 زن سنگسار شده اند . 4 زن نيز جديدا به سنگسار محكوم شده اند. همانطور كه فروغ نوشته طلاق گرفتن براي يك زن سالها طول مي كشد در صورتيكه مرد به راحتي مي تواند همسر ديگري اختيار كند و يا زن را طلاق بدهد.
دولت فخيمه هيچ كمكي به زني كه طلاق گرفته نمي كند و فشار اقتصادي علاوه بر فشار جامعه و خانواده و احتمالا دوري از فرزندان ....باعث مي شود كه زن ها بيشتر تحمل كنند و كمتربه فكر طلاق گرفتن باشند مگر اينكه جانشان به لبشان برسد.



.





٭ سايت باكره هم خيلي حالب است. يك مطلب دارد راجع به جدا كردن دختر ها و پسرها در مدارس و اثر آن بر مشكلات جنسي جوانان...عشق هاي زودرس و....

جدا وقني يك دختر و پسر به هم مي رسند نمي دانند چه بايد بكنند. يك بار جوان هفده ساله اي از من پرسيد كه با يك دختر چطور بايد دوست شد. ؟ حد روابط مشخص نيست. از يك طرف مي گويند دست نامحرم را نگيريد. از طرف ديگر صيغه موقت درست مي شود.ابر وباد و مه و خور شيد و فلك در فكر ناموس جوانانند!
اكثر دختر ها و پسرها به همديگر از ديد نيازهاي جنسي شان نگاه مي كنند. و با اين افكار آشفته نمي دانند چه بايد بكنند.
درخيلي جاهاي دنيا كه پسرها و دخترها با هم درس مي خوانند...همكاري مي كنند...در بازيهاي هم شركت مي كنند سوالات كمتري نسبت به جنس مخالف درشان وجود دارد
وقتي به دختر و پسر امكان كشف اين احساسات طبيعي داده مي شود كودك كنترل احساساتش را بدست مي گيرد و بر آنها حاكم مي شود دختر و پسر حتي با هم بعنوان هم اتاقي و هم ‏خانه هم زندگي مي كنند. با هم هم سفر مي شوند. همكار مي شوند و دنيا هم بر سر جايش مي ماند
. . در اينجا با زن به عنوان وسيله از راه بدر بردن مرد رفتار مي شود و بايد مثل يك گناهكار هميشه تحت مراقبت باشد . .


خيلي از اتفاقات ناگوار و دست اندازي هايي كه به دليل اين فرهنگ نادرست در خانواده ها به كودكان (از دختر و پسر) مي شود ناگفته مي ماند و ما تا دو تا خبر مي شنويم كه در فلانجا به كسي تجاوز شده خدا را شكر مي كنيم كه اينجا در امن و امان است. غافل از اينكه اينجا هم هست ولي به هزاران دليل گفته نمي شود و گر نه ما شايد در اين مسابقه هم اول باشيم! .
به بعضي از مثال ها كه در چند وبلاگ از جمله آزاده سپهري..اژدهاي شكلاتي...
آمده توجه كنيد و با يك ضرب و تقسيم ساده ابعادش را در جامعه مجسم كنيد.


٭ يک نظر گل کوئي در باره يک بحث شبحي:
اين بحث عشق و ازدواج که شبح خيلي عالمانه راجع بهش مي نويسد مرا خيلي به فکر فرو برد. بخصوص يک جا که ميگفت وقتي دو نفر عاشق هم هستند آيا ازدواج ضروري است؟‌(اين چيزي است که من بر داشت کرده ام ).


يک چيز ديگر هم نوشته که من باهاش خيلي موافقم:

....ما ازدواج مي كنيم به هزار و يك دليل كه اتفاقاً حتا يكي از اين هزار و يك دليل ”عشق“ نيست....ما بدون آن هزار و يك دليل مي توانيم عاشق هم باشيم و با هم ازدواج هم نكنيم! پس اگر ازدواج ميكنيم دلايل ديگري براي اين كار داريم و خدا نكند كه يكي از دلايلمان پايبندي در عشق باشد.... هر بندي و قفلي قاتل دوستي و عشق است......



اول مطلب بايد يگويم که اين بحث براي جامعه ما خيلي پيشرفته است. کي جرات دارد از عشق بدون ازدواج حرف بزند؟براي خيلي خانواده ها ازدواج يعني ؛ترشيده نشدن دختر؛ و؛عزب نماندن پسر؛. و ضمنا ؛توليد نوه و نتيجه (پسر) براي ؛تداوم خانواده؛.
تازه اگر کسي از دو عاشق که ازدواج نکرده دارند با هم زندگي ميکنند خبر دارد ...زود...تند ...سريع ...به من خبر بدهد تا من بلافاصله به وظيفه شرعي خودم عمل کرده و موضوع را براي پيگيري به نايب تيمور خان اطلاع بدهم. (متاسفانه اين امر فعلا فقط براي منکرين ساکن مملکت خودمان مقدور است. از ارسال آدرس هاي خارجي به شدت خودداري شود.)



من (گل کو) فکرمي کنم که عشق و ازدواج لازم و ملزوم همديگر نيستند. لازم نيست عاشق باشي تا ازدواج کني و ازدواج هم باعث تداوم عشق نيست (اگر مايه از ميان رفتنش نباشد).مثال دور و بر همه مان زياد است. در عشق احساس حکم مي کند و در ازدواج عقل و حسابگري. اين است که اين دو معمولا (نه هميشه) با هم جور در نمي آيند.


ازدواج يک قرارداد است. قرارداد تشکيل خانواده. اين قرارداد به هر دو طرف بايد حق و حقوقي بدهد. (در حالت ايده آل) . مثلا معمولا زن براي بزرگ کردن فرزندان در خانه مي ماند و پيشرفت هاي شغلي را ناديده مي گيرد و مرد و ظيفه توليد درآمد را دارد که از جهتي هم باعث پيشرفت هاي شخصي اش مي شود. به هم زدن خانواده پس از چندين سال(باز اينهامال جوامع متمدن است نه جايي که زن بايد با لباس عروسي برود خانه شوهر و با کفن بيايد بيرون! معمولا زن را بيشتر تحت فشار هاي مالي و اجتماعي قرار مي دهد.


در جوامع غربي قرارداد ازدواج به زن و مرد حق مي دهد که صورت جدايي بتوانند فرزندشان را ببينند...ثروتي که هر دو با هم اندوخته اند بطور مساوي بينشان تقسيم شود ...و مخارج بچه ها را بطور مساوي تقبل کنند و يا در صورت مرگ ناگهاني خانواده اختيار اموال او را دارد.البته اين بحث طولاني است و بقول معروف مي تواند شق هاي مختلف داشته باشد.
در خيلي کشور ها هم دو نفر مي توانند بدون ازدواج کردن همين حقوق را داشته باشند بشرطي که وکيل يا دولت نام طرف ديگر را داشته باشد.


خيلي ها اول با هم زندگي مي کنند و بچه دار مي شوند و بعدها با هم ازدواج مي کنند.


خلاصه اينکه عشق دست خود آدم است (آيا؟؟؟). اما ازدواج را جامعه و قوانين آن تحميل مي کنندو خيلي ها مي خواهند آن را با کسي تجربه کنند که عاشقش هستند.
نوشته شده در ساعت 25.4.02 توسط gol ku